اندیشه های سیاسی در اسلام (ابراهیم غلامی)
اندیشه های سیاسی در اسلام (ابراهیم غلامی)
اندیشه های سیاسی عارفان و بزرگان و دانشمندان در اسلام از ابتدا تا کنون

ايجاد همبستگي:

با وجود گرو‌ه‌ها و طبقات مختلف اجتماعي در بين افراد نخستين وظيفه عمومي دولت ايجاد همبستگي بين آنها را دارد و با عرضه مفاهيم انتزاعي وحدت نژاد، وحدت قومي، وحدت ملي و دولت‌هاي مدرن سعي در همبستگي دارند.

حل كشمكش‌ها و منازعات:

به نظر پاره‌اي از انسان‌شناسان حكومت در اصل و منشاء براي حكميت و داوري تأسيس شده است. مثلاً هر وقت مورخ يوناني در مورد منشاء دولت ماد گفته در بين قبايل غرب ايران همواره جنگ و ستيز بوده كه با هم گرد هم آمدن آنها و تعيين ديااكو كه رئيس يكي از قبايل بوده به عنوان داور بين آنها از جنگ دست كشيدند.

دستيابي به اهداف كلي:

اهداف كلي حكومت‌ها با اهداف جامعه پيوند دارد. اهداف كلي در ادوار مختلف متفاوت است. مثلاً در عصر ايمان هدف اصلي رستگاري بود ولي در عصر مدرن دغدغه رستگاري و اخروي ندارد. به جاي آن به رفاه دنیوی می اندیشید درهردوره ای حکومت سعی دارد اهداف جامعه را دنبال کند.

در حكومت‌هاي امروزي هدف اصلي اقتصاد بوده و مباحث آن را دنبال مي‌كند.

چهار هدف اصلي در سياست‌هاي اقتصادي دولت‌هاي رفاهي امروز عبارتند از:

1- رشد اقتصادي

2- تثبت اقتصادي

3- تأمين اشتغال كامل

4- حفظ موازنه پرداخت‌هاي خارجي.

تأمين چهار هدف فوق به طور همزمان كار دشواري است به طوري كه رشد اقتصادي باعث رشد تورم شده و تثبيت اقتصادي ممكن است از رشد اقتصادي جلوگيري كند.

همچنين ايجاد اشتغال باعث افزايش قدرت خريد و افزايش تورم خواهد شد.

تطبيق با شرايط جديد:

دولت‌هاي مدرن اساساً نوساز هستند و همانند موجوداتت انداموار و زنده براي تضمين بقاي خود با شرايط متحول و منطبق يابند. مثلاً نوسازي و صنعتي شدن كشورهاي اروپاي غربي در موج اول توسعه رقابتي بين كشورهاي اروپاي شرقي و در موج دوم توسعه بين كشورهاي آسيايي را برانگيخت.

3- وجه خصوصي:

در هر جامعه‌اي گروه‌هايي وجود دارد به لحاظ داشتن توانايي مالي و موقعيت‌هاي استراتژيكي با گروه‌هاي حاكم دولت‌ها رابطه نزديكي دارند و حكومت‌ها هم برعكس به آنها نياز بيشتري دارند و اين باعث مي‌شود كه دولت‌ها در جوامع طبقاتي نمي‌توانند پاسدار منافع عمومي باشند بلكه منافع گروه خاصي را پاسدارند. آنان كه دولت را اساساً عمومي مي‌دانند مانند ماكياولي هر كس در مقام حاكميت قرار گيرد مانند كشتي‌بان مصلحت كشتي را از هر يك از سرنشينان كشتي بهتر مي‌داند.

ماركسيست‌ها دولت را موسسه خصوصي مي‌دانند كه به مصلحت قشر خاصي (سرمايه‌داران) عمل مي‌كند.

هگل بر آن است كه دولت عرصه‌اي مستقل از نيروهاي اقتصاد جامعه مدني و مظهر عقل و مصلحت عمومي است.

اما ماركس اعتقاد دارد كه در عصر مدرن دولت‌ها از لحاظ اجتماعي بي‌طرف نيست و منافع سرمايه‌داران را در نظر مي‌گيرد. لنين نيز دولت مدرن را ماشين سلطه يك طبقه بر طبقه ديگر و ابزار استثمار نيروي سرمايه بر نيروي مزد بگير است. ميزان وابستگي دولت و فعاليت عملكرد آن (ابزار گونه‌اي) و استقلال نسبي آن از گروه‌ها و طبقات مسلط اقتصادي بستگي به عوامل زير دارد:

1- وحدت طبقه مسلط اقتصادي

2- كاهش قدرت طبقات و گروه‌هاي اجتماعي به دلايل تاريخي

3- نداشتن انسجام بين طبقات متوسط و پايين

4- ميزان همبستگي و تداخل ميان طبقات خاص مانند ارتش، روشنفكران و روحانيون با طبقات مسلط بالا.

بررسي عوامل:

عامل اول- در جامعه مدرن شكاف بين قشر سرمايه به علت پيشرفت و رقابت بيشتر سود در نتيجه احتمال سلطه‌اي قشر كاهش مي‌يابد. هر چه قدرت طبقات ماقبل سرمايه‌داري مانند زمينداران، اشرافيت و دهقانان افزايش يابد قدرت تسلط سرمايه‌داران بالا كاهش خواهد يافت.

ظهور طبقه كارگر و ايجاد احزاب كارگري و انسجام آن باعث كاهش سلطه قشر سرمايه‌داري مي‌شود.

همسويي منافع شئون اجتماعي (ارتش، روحانيون و روشنفكران) با طبقه سرمايه‌دار باعث سلطه بيشتر طبقه سرمايه‌داري شده و دولت ابزارگونه عمل مي‌كند.

دولت طبقاتي دولتي است كه در جهت پيشبرد منافع طبقه مسلط عمل مي‌كند. مثلاً دولت ليبرال با طبقه سرمايه‌دار دولت محافظه كار با طبقه زمين‌دار دولت استثنائي يا بنا پارتيستي دولتي است. نماينده تعادل طبقاتي است و دولت كوراپوراتيستي يا اندموار دولتي است كه ميان منافع طبقات مختلف تعادل و توازن از لحاظ سياسي برقرار مي‌كند.

پويايي نظام‌هاي سياسي بر حسب پايه‌هاي قدرت:

هر دولت چهار وجه اجبار- ايدئولوژي- عمومي و خصوصي را دارد. اما آنچه موجب تحول و پويايي نظام‌هاي سياسي مي‌شود انبساط و انقباض هر يك از اين وجوه است.

چهار دسته بزرگ از نظام‌هاي سياسي عبارتند از:

1- نظام‌هاي اقتدارطلب كه عمدتاً مبتني بر سلطه و اجبار و دستگاه‌هاي سركوب هستند.

2- نظام‌هاي ايدئولوژيك كه بر ايدئولوژي كلي و فراگير تكيه مي‌كنند.

3- نظام‌هاي رفاهي كه وجه اصلي خود را خدمات عمومي و رفاهي می دانند.

4- نظام‌هايي كه تأمین منافع بخش خاصي از جامعه را دنبال می کنند.

تحول سياسي نتيجه تضعيف يكي از پايه‌هاي دولت و تكيه بر روي پايه ديگر است مثلاً بحران سلطه سياسي در وجه اجبار- بحران مشروعيت در وجه ايدئولوژيكي- بحران كارايي بر وجه تأمين خدمات عمومي- بحران ناشي از زوال حمايت اجتماعي دولت در وجه تأمين منافع خصوصي.

ايجاد هر يك از بحران‌هاي فوق باعث مي‌شود دولت در وجه ديگر روي آورد مثلاً وقتي به بحران كارايي دچار مي‌شوند ناچارند به وجه ايدئولوژي و سركوب (اجبار) بيشتر روي مي‌آورند يا بحران مشروعيت باعث افزايش وجه اجبار و سركوب مي‌شود.

بحران مشروعيت ممكن است در سطوح مختلف ايجاد شود:

1- شايستگي حاكم مورد ترديد قرار گيرد.

2- در صلاحيت سياست اتخاذ شده ايجاد ترديد شود.

3- قانون اساسي و نظام سياسي در نزد مردم اعتبار خود را از دست ندهد.          

 

فصل8: انواع ایدئولوژی های سياسي

مهم‌ترين عوامل در شكل‌گيري نظام سياسي:

1- سنت

2- فرهنگ

3- تاريخ

4- نظام اقتصادي

مهم‌ترين ايدئولوژي‌هاي سياسي مدرن:

1) محافظه‌كاري

2) ليبراليسم

3) ماركسيسم

4) سوسياليسم

5) فاشيسم

محافظه‌كاري: برقداست سنت‌ها، مالكيت، خانواده، مذهب، دولت و... تأكيدمي‌ورزد.

ريشه تاريخي محافظه‌كاري: جريان عقل‌گرايي وجنبش روشنگري وليبراليسم غرب بايد جست.

اصول ايدئولوژي محافظه‌كاري:

1) ضديت با عقل‌گرايي

2) دفاع از مذهب

3) نابرابري طبيعي انساني

4) قداست مالكيت

5) نگرش پدر سالانه

1) ضديت با عقل‌گرايي: عقل انسان را در برابر عقل كلي‌تر در سنت يا مذهب بي‌ارزش مي‌شمارند. عقل پيرو آدمي است و انگيزه اصلي كنش‌هاي انسان را بايد در اميال و غرايز يافت.

2) دفاع از مذهب: مذهب و محافظه‌كاري هر دو بر نقض معرفت انسان و ضرورت پاسداري از سنت‌ها و سلسله مراتب اقتدار مي‌گذارند.

3) نابرابري طبيعي انسان‌ها: نابرابري‌هاي اجتماعي و اقتصادي ارائه پيشرفت جامعه است زيرا نابرابر شدن انگيزه اصلي كار و كوشش انسان‌ها است.

4) قداست مالكيت: مالكيت همچون خانواده و مذهب نهادي مقدس است.

محافظه كاران قديم: مالكيت ارضي را مقدس مي‌شمرند.

محافظه كاران جديد: مدافع بازار آزاد و انواع مالكيت خصوصي هستند.

5) نگرش پدرسالارانه: دولت را ادله خانواده و سلطه آن را از نوع سلطه پدري تلقي مي‌كنند. در پدرسالاري سياسي مصلحت كل جامعه و دولت در نظر گرفته مي‌شود.

محافظه‌كاري در ضديت با ليبراليسم پديدار شد و در مقابل انديشه آزادي و دموكراسي و برابري اجتماعي از رسوم و سنت‌ها، اخلاق سنتي، پدرسالاري اجتماعي و سياسي دفاع كرده است.

 

ليبراليسم:

مفهوم اصلي ليبراليسم: آزادي شهروندان در سايه حكومت محدود به قانون.

هدف اصلي: مبارزه با قدرت مطلقه و خودكامه و خودسر.

آرمان اصلي ليبراليسم

1- به جاي قدرت مطلقه؛ قدرت محدود مشروط

2- به جاي قدرت خودكامه و خودسر؛ قدرت قانوني

اصول ليبراليسم

1- قانونگرايي

2- تفكيك قوا

3- رعايت حقوق بشر

4- حكومت مبتني بر نمايندگي

همگان در برابر قانون برابرند.

حقوق اساسي از ديدگاه ليبراليسم

1- آزادي عقيده و انديشه

2- آزادي بيان

3- آزادي اجتماعي

4- آزادي يا حق مالكيت

5- آزادي مشاركت در حيات سياسي مثل رأي دادن

عناصر اصلي ايدئولوژي ليبراليسم:

1) حكومت محدود و مشروط از طريق تجزيه و تفكيك قوا:

نظريه‌پرداز؛ منتسكيو : برقراري تعادل ميان قواي حكومتي وضعيت آرماني است. تنها با شيوه‌اي عيني يعني با ايجاد توازن و تعادل ميان منافع و نيروها مي‌توان به حفظ آزادي دست يافت.

2) تكثر گروه‌هاي جامعه مدني:

حضور گروه‌هاي جامعه مدني در عرصه سياست و قدرت، به واسطه رقابت ميان آنها، مانع از تشكيل حكومت يكپارچه و استبدادي از جانب هر يك از آنها بر ضد ديگران مي‌گردد. اصل اساسي ليبراليسم حكومت محدود و شرط

3) بدبيني نسبت به حكومت به عنوان شرّ اجتناب‌ناپذير:

جان لاك؛ سياستمداران به طور بالقوه جانوران درنده‌اي هستند.

اصل؛ نظارت مردم بر حكام و اعمال و سياست‌هاي ايشان می باشد.

4) اولويت آزادي نسبت به برابري و عدالت اجتماعي:

بر اولويت آزادي نسبت به برابري و عدالت اجتماعي تأكيد مي‌ورزد.

آزادي هدف اصلي و برابري و عدالت را وسيلة دستيابي به آن هدف مي‌داند.

5) تمايز بيان حوزه هاي عمومي وخصوصي:

مرز ميان حوزه‌هاي خصوصي و عمومي وجود دارد حوزه خصوصي محترم و مقدس ومصون از دخالت سياسي است.

استوارات ميل : اعمال معطوف به خود؛ حوزه خصوصي

اعمال معطوف به ديگران؛ حوزه عمومي

6) تساهل نسبت به عقيده و انديشه ديگران:

تساهل نسبت به عقايد ديني خود مقدمه تساهل نسبت به عقايد سياسي است.

7) مقاومت در مقابل قدرت:

لاك : وقتي حكام بدون داشتن حق، اعمال قدرت كنند خود را در حالت جنگ با مردم قرار مي‌دهند. فيلسوف معروف ماركسي و كندوسه : معتقد است كه ليبراليسم تضعيف كننده هر گونه قدرت و اقتدار اعم از قدرت كليسا و سنت است.

8) حق مالكيت خصوصي: يكي از ابزارهاي اصلي حفظ و استمرار آزادي سياسي است.

مالكيت خصوصي يكي از منابع اصلي خودمختاري فرد و مقاومت وي در برابر قدرت حكومت است.

ديويد هيرم؛ مالكيت خصوصي اساسي نهادهاي دموكراسي است.

 

ماركسيسم:

ماركس فيلسوف اقتصاد است. او معتقد است در بستر مناسبات اجتماعي، نيروهاي اقتصادي و نيروهاي مادي موثر هستند. از نظر ماركس گرایش به مالكيت خصوصي يك امر تصادفي و نه ذاتی بشر است. از نظر او فلسفه‌اي كه منجر به عمل نشود فلسفه نيست. مذهب و دولت يك فرآورده تاريخي هستند. ماركس معتقد است كه مذهب در انسان ريشه ندارد. مذهب حقايق بيروني را وارونه به ما تحويل مي‌دهد. از نظر او تاريخ چيزي نيست جز پيشرفت ابزارآلات ساخت دست بشري.

نقد ماركس بر اقتصاد‌دانان:

1) فرض قابليت تعميم مفاهيم و شرايط توليد سرمايه‌داري به كل اشكال اقتصادي در ادوات گذشته نادرست است.

2) امكان بررسي روابط اقتصادي به صورت انتزاع شده از كل روابط اجتماعي بي‌بنياد است.

ماركس؛ تضاد اصلي سرمايه‌داري مدرن نتيجة تعارض بيان نيروهاي خلاقه كارگران و عدم كنترل آنها بر محصول كار خودشان است. چهار شكل اصلي براي از خود بيگانگي انسان از نظر ماركس:

1) عدم كنترل بر محصول كار خود

2) بيگانگي كارگران در فرآيند كار

3) گسترش روابط باراني در كل زندگي اجتماعي

4) از خود بيگانگي انسان از هستي نوع خويش

چند مسير متفاوت براي تحول از جامعه قبيله‌اي به جامعة پيشرفته از نظر ماركس در ايدئولوژي آلماني:

1) مسير جامعه شرقي يا شيوه توليد آسيايي

2) مسير يوناني و رومي و مسير ژرفي

مسير شرقي : طبقات اجتماعي؛ مالكيت خصوصي بر زمين و زندگي

مسير يوناني رومي : جامعه قبيله‌اي؛ شهرها؛ خصلت نظامي؛ جهان‌گشايي

مسير رومي : مالكيت ارضي؛ طبقات زميندار نظام بردگي

مسير ژرمني : ظهور فئوداليسم؛ نظام سلطنتي؛ نظام سرمايه‌داري.

ويژگي‌هاي اصلي جامعه ژرمني- فئودالي:

1) سرواژ

2) افزارمندي

3) اقتصاد معيشتی

4) جماعت دهقاني و غير شهري

5) از خود بيگانگي محدود

مفهوم مهم ماركس در نقد سیستم سرمایه داری: مفهوم ارزش افزوده(نرخ استثمار)

سرمايه از نظر ماركس؛ سرمايه متغير (همان دستمزدها) داراي توانايي ايجاد ارزش مازاد است.

سرمايه ثابت؛ (ابزارها و مواد خام)؛ در توليد ارزش مازاد انفعالي است.

از نظر ماركس توليد ارزش مازاد اساس سرمايه‌داري است.

سوسياليسم اصلاح‌طلب: فردیناند لاسال

سوسياليسم اصلاح‌طلب بنيانگذار انجمن عمومي كارگران.

1- به جامعه كمونيستي و بي‌طبقه آينده اعتقادي نداشت.

2- نهاد دولت را نهادي ابدي و ضروري مي‌دانست.

3- دستيابي به سوسياليسم از طريق اصلاح سرمايه‌داري و تأسيس تعاوني‌ها و دخالت دولت در حيات اقتصادي

سوسياليسم غير ماركسيستي؛ سوسياليسم مسيحي: استقرار عدالت و نظام عادلانه مسيحي از طريق اصلاح نظام توليدي و توزيع كالا.

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






نوشته شده در تاريخ شنبه 23 دی 1391برچسب:, توسط ابراهیم غلامی کارشناس ارشد اندیشه سیاسی در اسلام